جدول جو
جدول جو

معنی چش خنه - جستجوی لغت در جدول جو

چش خنه
کاسه چشم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشم خانه
تصویر چشم خانه
خانۀ چشم، کاسۀ چشم، حفرهای که چشم در آن جا دارد، چشمدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خش خشه
تصویر خش خشه
خش خش، صدای حرکت خفیف دو چیز بر روی یکدیگر مانند کاغذ، برگ خشک و پارچۀ آهاردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آش خانه
تصویر آش خانه
آشپزخانه، مطبخ
فرهنگ فارسی عمید
(چَ نَ / نِ)
به معنی چشیشه است که رنگ اسب و استر باشد و آن را خنگ گویند یعنی سفیدموی. (برهان). رنگ اسب و استر سفیدمو یعنی خنگ. (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی چشیشه است. (جهانگیری). نامی از نامهای اسپان بزبان پارسی. (از نوروزنامۀ خیام چ زوار ص 96). چشیشه و خنگ. (ناظم الاطباء). و رجوع به چشیشه و خنگ شود، آنچه چرمه رنگ بود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ نَ / نِ)
خانه چشم و چشمدان. (آنندراج). چشمدان و حفره ای در استخوان پیشانی که چشم در آن قرار گرفته. (ناظم الاطباء). کاسۀ چشم. حدقۀ چشم. رجوع به چشمدان شود:
از بسکه ناکسیم و خجل شرم میکند
کز چشمخانه سر بدر آرد نگاه ما.
باقر کاشی (از آنندراج).
روزی که نبود آینۀ حسن در نظر
در چشمخانه رنگ برآرد نگاه ما.
قدس (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ نَ / نِ)
عمارتی که دارای شش درگاه باشد. (ناظم الاطباء) ، خیمۀ گرد را گویندو آن را گنبدی نیز نامند. معرب آن شش خانج است. (فرهنگ جهانگیری) (برهان). رجوع به شش طاق و شش خان شود.
- شش خانه تفنگ، تفنگ خان دار و شمخال. (ناظم الاطباء).
، کنایه از عالم است:
مشتری بر طالع ایام تو موقوف کرد
هر سعادت کاندرین شش خانه اسطرلاب یافت.
سراج سکزی (از آنندراج).
، (اصطلاح موسیقی) نوعی از ساز. (ناظم الاطباء). پرده. (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ نَ / نِ)
نوعی از حلوا باشد. (فرهنگ جهانگیری). در فرهنگ جهانگیری نوعی حلوا نوشته اند و در جای دیگر به فتح اول و بجای نون تای قرشت بر وزن شلخته آمده است به معنی حلوائی که آن را توبرتو گویند. (برهان). نوعی از حلوا. (ناظم الاطباء). نامی از حلوا باشد. (آنندراج) (انجمن آرا). ظاهراً مصحف مشخته، حلوائی بود... (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به ’مشخته’ شود
لغت نامه دهخدا
(رَ هََ)
کشخان خواندن کسی را والنون زائده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چشمخانه
تصویر چشمخانه
خانه چشم حفره ای که چشم در آن جا دارد کاسه چشم
فرهنگ لغت هوشیار
گردکانی باشد که درون آن را خالی کنند و به جهت بازی قمار پر از سر سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شش خانه
تصویر شش خانه
خیمه مدور چادر گرد، پرده سرا پرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشینه
تصویر چشینه
رنگ اسب و استر سفید موی خنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شش خانه
تصویر شش خانه
خیمه، پرده، خیمه مدور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشمخانه
تصویر چشمخانه
((~. نِ))
خانه چشم، حفره ای که چشم در آن جا دارد، کاسه چشم
فرهنگ فارسی معین
((~. خَ))
گردکانی باشد که درون آن را خالی کنند و به جهت بازی قمار پر از سرب سازند
فرهنگ فارسی معین
برجستگی هایی در دامنه ی کوه که در اثر شستشوی باران به صورت
فرهنگ گویش مازندرانی
هم خانه، دو تن یا دو خانواده که با هم در یک خانه زندگی کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
تار و پود پارچه، چهارخانه
فرهنگ گویش مازندرانی
چانه دراز، چانه ی لاغر و کشیده
فرهنگ گویش مازندرانی
ترساندن کسی با چشم غره، زهرچشم
فرهنگ گویش مازندرانی
خسیس، تنگ نظر
فرهنگ گویش مازندرانی
خیره چشم، بی حیا
فرهنگ گویش مازندرانی
محفظه ی غار مانند در زیرسنگ، واقع در شرق روستای لاشک کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
آشپزخانه، آتش دان سماور، محلی برای خشک کردن برگ های توتون، گلخن حمام
فرهنگ گویش مازندرانی
چرمی ریش ریش که جهت محدد کردن دید بر روی چشم اسب قرار دهند
فرهنگ گویش مازندرانی